I will never let you go 2
please come back ss501
درباره وبلاگ


من یه رویا دارم با اینکه تیکه تیکه شده تواعماق قلبم..... رویایی که مثل یه گنج نگهش داشتم ......حتی اگه یکی مسخره ام کنه پشت سرم باید صبور باشم....میتونم تحمل کنم.... همیشه با نگرانی میگی رویاهای احمقانه مثل سم میمونه....
آرشيو وبلاگ
سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:36 :: نويسنده : Mozhgan_Kyu

 

 

 

هیونگ کرواتشو شل کرد و گفت:(خودت چی فک میکنی؟)
هانی:(بزار برم)
هیونگ اروم اروم نزدیک شد و گفت:(کجا؟ تازه اومدی!!)
هانی با ترس جواب داد:(گفتـ.....ـتم.........ننننننـ......ززززززز....دیـــــــکککم نیا)
با هر قدم هیونگ به سمت هانی....هانی یه قدم به عقب بر میداشت.
هیونگ دستشو جلو اورد و گفت:(نگران نباش..... با من بهت بد نمیگذره)
هانی:(لعنتی به من دس نزن)
هیونگ:(هی!....جیغ نکش)
هانی:(میکشم اَاَاَاَ..................)
هیونگ با دستش دهن هانی رو گرفت واونو از پشت به خودش چسپوند و گفت:(خفه میشی؟)
هانی هم خودشو کشید بیرون و گفت:(ولم کن عوضی)
هیونگ خواست دوباره نزدیک حانی شه که حانی با یه حرکت اونو با لگد پرتش کرد رو زمین....
هیونگ:(هــــــــــی!!!)
هانی:(احمق)
هیونگ:(فک کردی کی هستی که به من لگد میزنی....میدونی من کیم؟)
هانی:(آره....یه پسره عوضی و دختر باز)
هیونگ یه پوزخند زدو گفت:(هه!! میخوای بدونی اسمم چیه؟....من کیم هیونگ جونم)
هانی:(که چی؟)
هیونگ از جاش پاشد و با تعجب پرسید:(منو نمیشناسی؟)
هانی:(باید بشناسم؟)
هیونگ:(...نچ! نچ! نچ! .....واقعا که!!! متاسفم برات)
هانی:(همچنین)
هیونگ سریع گارد گرفت و گفت:(ببین دختر من دوتا بخورم یکی میزنما)
هانی:(باشه)
هانی دستشو اورد بالا که بزنه ولی هیونگ تو یه حرکت دستای حانیو رو سینه ش جمع کرد و شروع به بوسیدنش کرد....لبای هانی رو چنان تو دهنش مکید که هانی از درد فقط تونس جیغ بکشه و.......
حدود یک ساعت بعد خودشو به سرعت به هیومی رسوند.
هیومی:(خوبی؟کجا بودی ؟ میدونی چقد دنبالت گشتیم؟....لباسات چرا بهم ریختس؟)
هانی:(ها؟....بعدا بت میگم نگران نباش....ساعت چنده؟)
هیومی:(نزدیکای یک نصفه شب)
هانی:(نمیریم؟)
هیومی:(چرا!....واستا بقیه رو صدا کنم میریم)
هیومی سمت بقیه رفت و به همراه اونا به خونه برگشتن....
.
.
 دوماه بعد سر میز صبحونه
هانا:(ببینم؟ هانی چرا نمیاد؟)
سه کیونگ:(نمیدونم!!! داشتم میومدم رفتم اتاقش کلی صداش کردم ولی جواب نداد پتوشم رو سرش بود)
هیومی زد تو سر سه کیونگ و گفت:(دیوونه شاید مرده باشه تو نباید بری جلو ببینی؟)
هانا:(اِ ؟ هیومی؟)
سویون:(لال بشی)
سورا:(میخواین من برم ببینم چه خبره؟)
هانا:(نه لازم نیس) بعد روشو کرد سمت خدمتکار و گفت:(تو برو بیدارش کن)
خدمتکار:(بله رییس)
خدمتکار رفت و بعد چن دقیقه به همراه هانی اومد پایین....هانی به همه سلام کرد و رو صندلی نشست...
هیومی:(خب خداروشکر!!! هنوز زندس)
سورا:(هیـــــــومی!!!!!)
هیومی:(کوفت)
هانا:(چرا چشات قرمزه؟)
سه کیونگ:(گریه کردی؟)
سویون:(واس چی؟)
سورا:(اتفاقی افتاده؟)
هیومی:(نکنه که.....)
هانا:(اِهم اِهم.....لطفا بزارین خودش بگه)
هانی:(ممنون مامان بزرگ.....ولی مشکلی نیس..)
هیومی:(بگو خب)
سورا که متوجه شده بود هانی نمیخواد بگه سریع گفت:(هانی دلش واسه مامان و باباش تنگ شده نه؟)
هانی:(آره آره....دلم واسشون تنگ شده)
هانا دستشو رو دس هانی گذاشت و گفت:(خب حالا.....ناراحت نباش....خودت که میدونی اونا نمیتونن بیان اینجا)
هانی:( اونا باید شرکتمونو گسترش بدن درسته؟)
هانا خندید و گفت:(همینطوره)
سه کیونگ که دید اشک تو چش همه جمع شده شروع کرد به سرفه کردن ....و هی میگفت نون ....نون....
سورا:(نون؟)
هیومی یه تیکه نون به سه کیونگ داد و گفت:(بگیر شکم دوست)
سه کیونگ نونو خورد و گفت:(آخیــــــــــــش)
سویون:(چی شد؟)
سه کیونگ:(آب پرتقال تو گلوم گیر کرد)
هانی:(ها؟)
سورا:(کلا این بالاخونه رو اجاره داده)
سه کیونگ خندید و گفت:(هه....خواستم جو عوض شه)
سورا از جاش بلند شد و ابمیوشو اورد بالا و گفت:(برای ماندگاری گروه شینهوا)
بقیه هم به علاوه هانا بلند شدن و لیواناشونو به هم زدن و سر کشیدن...
هانا:(راستی! امروز عصر قراره پسره رییس کیم بیاد اینجا)
هانی:(اون دیگه کیه؟)
سه کیونگ:(منظورتون همون رییس کیم ...از  رایلیه؟)
هانا:(درسته)
سویون:(واسه چی؟ نکنه دوباره میخواد از شرکت شکایت کنه؟)
هانا:(نه....)
هیومی:(پسرش واس چی میاد؟)
سورا:(حتما اونم میگرن داره میخواد با توپ سویون درمان بشه)
سویون قیافه ی خردمندانه ای گرفت و گفت:(خب دیگه .....)
فلش بک:::
داخل زمین والیبال
سه کیونگ:(هانی اگه توپو از دستت نگیرم سه کیونگ نیستم)
سورا:(عمرا بتونی)
سه کیونگ:(بده! بده!)
.
.
خدمتکار:(رییس هانا...به همراه دخترا تو زمین والیبال هستن)
رییس کیم:(خیلی خوبه! من میخوام اون دخترا رو ببینم)
خدمتکار:( بله....لطفا با من بیاین)
رییس به همراه خدمتکار به داخل زمین رفت.
سورا توپو واسه سویون پرت کرد...
سویون هم بلافاصله گرفت و گفت:(مگه من نخودی نبودم؟)
سورا دستشو تکون داد و گفت:(بده به هیومی)
سویون:(باشه)
سویون هیومیو نشونه گرفت ولی چن متر کنار تر پرت کرد و توپ صاف خورد تو سر رییس کیم...اونم سریع افتادزمینو بیهوش شد....همه دورش جمع شدن....بعد چن دقیقه به هوش اومد و فقط میخندید و از سویون تشکر میکرد...
سویون:(خواهش میکنم! اما من هنوزم متوجه نشدم که شما چرا دارین از من تشکر میکنین)
رییس کیم:(دوشیزه جانگ شما باعث شدین این درد چندین و چند ساله ی من بالاخره تموم شه)
هیومی:(درد؟)
رییس کیم لبخند زدو ادامه داد:(بعله!من میگرنی داشتم که حتی بهترین دکترای جهان هم نتونستن براش درمانی پیدا کنن....اما با این کار شما ناخواسته منو درمان کردین)
سویون لبخندی از روی شیطنت زد و گفت:(خواهش میکنم! باعث افتخاره)}
.
.
.
سورا کنار هانی نشست و پاهاشو از لبه ی حوض اویزون کرد.
سورا:(نمیخوای بگی چی شده؟)
هانی زیر چشمی به خدمتکارایی که پشت اونا ایستاده بودن نگاه کرد و به اونا اشاره کرد...سورا هم برگشت و گفت:(میتونین برگردین)
خدمتکار:(ولی....)
سورا:(پیشخدمت وو...لطفا هر کاری گفتم بدون چون و چرا انجام بده....این اخرین باریه که تکرار میکنم)
خدمتکار تعظیمی کرد و دور شد....
سورا:(پیشخدمت گو؟)
پیشخدمت:(بله بانو؟)
سورا:(باشمام بودما)
گو:(واقعا؟)
سورا:( مگه من با تو شوخی دارم؟)
گو تعظیم کرد و از اونجا با سرعت دور شد.
هانی که از خنده غش کرده بود با دلخوری به بازوی سورا زد و گفت:( با پیشخدمت من چیکار داشتی؟)
سورا با گیجی پرسید:(مگه نگفتی ردشون کنم؟)
هانی:(چرا! ولی خودم میخواستم سرش داد بزنم)
سورا:(خیلی خری دختر)
هانی:(هی!!! فک نکن هیچی بهت نمیگما)
سورا:(نگفتی چی شده)
هانی:(ولش کن)
سورا که جوش اورده بود داد زد:(بنال دیگه!!! خودشو لوس میکنه)
هانی ترسید و گفت:(بانو سورا؟ خوبی؟)
سورا دوباره داد زد:(دیوونم کردی)
هانی:(باشه ....تو که وضعت از من خراب تره!!!...باشه میگم بت)
سورا:(خب؟!!)
هانی:(دیشب  دوباره کابوس دیدم)
سورا:( بازم؟)
هانی:(آره....قیافش از ذهنم نمیره)
سورا با تعجب گفت:(خدا رو شکر که باهات کاری نکرد)
هانی:(نه....زود در رفتم....ولی اگه پیداش کنم...زندگیشو نابود میکنم....همونطور که این شبا نذاشت بخوابم)
سورا:(کی بود حالا؟)
هانی:(یـ.....)
یهو یه ماشین مشکی مدل بالا تو حیاط کنار پاشون ایستاد و یه پسره خوشتیپ پیاده شد....یه نگاه به ویلا  انداخت و عینکشو برداشت  ...
هانی خشکش زد و گفت:(این بود)
سورا:(چی؟)
هانی دست سورا رو گرفت و باهم پشت حوض قایم شدن...تا کسی اونا رو نبینه.
سورا:(چی میـ.....)
هانی دستشو گذاشت رو بینیشو گفت:(هیـــــــــــــــس)
چن ثانیه نگذشت که خدمتکارا اومدن و اونو به همراه دوتا تا از دوستاش راهنمایی کردن به داخل...هانی و سورا بعد رفتن اونا اومدن بیرون و با کنجکاوی به ماشینش نگاه میکردن تا شاید بفهمن که اونا کین....
.
.
هیونگ سرشو به اطراف چرخوند و گفت:(جای باحالیه!!! خیلی بزرگه)
جونگ:(چی فک کردی؟ ناسلامتی خونه ی شینهواس)
کیو:(نچ!!!)
جونگ:(چی نچ؟)
کیو:(زیادم خوب نیس)
هیونگ:(منظورت چیه؟)
کیو:(فک میکردم یه قصر باشه)
جونگ:(این از قصر کم تره؟)
کیو:(کم تر نیس....ولی...)
خدمتکار:(ببخشید اقایون....رییس فک میکردن شما عصر میاین ...واسه همینم رفتن یه سر دفتر....یه خورده دیگه برمیگردن)
هانی و سورا عین دزدا از در پشتی اومدن تو آشپزخونه....
آشپز:(بانوی من؟ شما. ...؟)
هانی در حالی که به هال سرک میکشید گفت:(ببینم تو اینا رو میشناسی؟)
آشپز:(بله بانو....نگفتین که....)
سورا:(کین؟)
آشپز:( خب...اونا هر کدوم پسرای  مالکان رایلی هستن که باهاشون کار میکنید...امروز خانم میخواستن پسر رییس کیمو ببینن)
هانی:(پسر اقای کیم....این فامیلی...اَه.....ها؟....کیم هیونگ جون؟.....اون پسر.....)
سورا:(چی میگی؟)
هانی:(پسر رییس کیم....همون پسره که بت گفتمه)
سورا:(دروغ میگی)
هانی:(حالا چیتا تنم؟)
سورا:(جون سورا؟)
هانی:(جون سورا)
سورا به طرف اشپز کرد و گفت:(میدونی واس چی اومدن؟)
آشپز سرخ شد و گفت:(بله بانوی من)
سورا:(خب؟)
اشپز:(اومدن تا ....تا ....دوشیزه رو ببینن)
هانی:(کدوم؟)
.
.
جونگ مین باد دهنشو خالی کرد و گفت:(اووف....پس چرا نمیاد؟)
کیو از جاش پاشد و گف:(تا بیاد من یه چرخی این اطراف بزنم)
هیونگ:(زشته...بشین همینجا)
کیو:( چه زشتی؟ شاید بخت مام وا شد...شدیم دوماد شینهوا)
جونگ:(راس میگه....تو میخوای یکیشو بگیری....چارتا دیگه رو بدش ما)
کیو:(برا من یکی کافیه)
جونگ:(نه جونم....بیا چارتارو بگیر تعارف نکن....اصلا میخوای مال هیونگ بدیم به تو...چطوره؟)
کیو:(خیلی هم خوبه....کیه که پنج تا دختر....خشگل و پولدار و پولسازو نخواد؟)
هیونگ:(آینده ی این چی میخواد بشه؟)
کیو:(نکه تو بهتری؟....راستی اون دختره چیشد؟ ...پیداش نکردی؟)
هیونگ:(نه)
جونگ:(کاریش کردی؟)
هیونگ:(نه.....در رفت....ولی خیلی خوشگل بودا....خوشم اومد ازش...خودشو نباخت.....ای کاش پیداش کنم)
جونگ زبونشو به لبش زد و گفت:(عاشق اینجور دخترام)
کیو هم چشاشو بست و گفت:(هیـــــــــــــــــم...منـــــــم)
هیونگ:(بسه....حالا یهو یکی میاد...بیا جمش کن)
کیو:(من برم بالا)
جونگ:(بهتره اول به یکی بگی اجازه بگیری)
کیو:(پس فک کردی همینجوری میرم؟)
جونگ:(چمدونم؟....از تو بعید نیس)
کیو:(بچه پررو!!! من رفتم)
کیو رفت سمت راه پله اما قبلش از پیشخدمتی که از اونجا رد میشد اجازه گرفت
کیو:(میتونم این اطراف بچرخم؟)
پیشخدمت:(بله....اما. ....سعی کنین از اون پله هایی که کنار دره بالا نرین)
کیو:(چرا؟)
پیشخدمت:(چون بانو سه کیونگ اعصبانی میشن)
کیو یه نیشخند زد و گفت:(مطمئن باشین نمیرم اونجا)
بعد رفتن پیشخدمت کیو فضولیش گل کرد و تند رفت سمت همون راه پله ها.... از پله ها بالا رفت....یهو یه منظره ی زیبا رو جلو ی خودش دید و با تعجب پیش خودش گفت:(وااااای!!!!!!!!!!....اینجا دیگه کجاست؟.....عین بهشته)
بعد یه نیشکون از لپش گرفت و گفت:(نه بیدارم.......ولی من که اومدم بالا....پایین نرفتم.....نه این حیاط نیست....ولی چقد گل و گیاه داره؟......بابا ایولله......همینکه مردم هیچوقت از پول خسته نمیشن دیگه........چرا به مهموناشون میگن ممنوعه؟..........دختره ی خودخواه....نمیذاره بقیه اینجارو ببینن)
یهو چشش به یه گل خورد....چشاش برق زد ....رفت سمت گل....دلا شد و بو کرد....:(هییییم....این فریزیاس.....اینام رز سرخه....من عاشـ....)
-(هی....به اونا دس نزن)
کیو برگشت و دختری رو که با انگشت نشونش بهش اشاره کرده و با اخم نگاش میکرد و روبه روش دید....
.
آشپز:(شما)
هانی و سورا:(چی؟)
هانی:(یعنی چی که منو ببینن؟)
آشپز:(خیلی عذر میخوام دوشیزه...اما انگار رییس کیم از شما خوششون اومده....میخوان که عروسشون شین)
هانی ساتورو محکم کوبید به تخته ی روی میز و گفت:(با همین ریز ریزش میکنم)
.
هیونگ از جاش پاشد و به هانا دس داد....جونگمین هم همینکارو کرد....
هانا:(خوشبختم....شما باید پسر رییس کیم....وشما پسر رییس پارک باشین درسته؟)
جونگمین لبخندی زد و گفت:(بله بانوی من....همینطوره)
هانا روشو سمت هیونگ کرد:(اما؟....مگه قرار نبود پسر رییس کیم.....عموی شمام بیان؟)
هیونگ:(بله....پسر عموم اومدن.....ولی خیلی کنجکاوه....واسه همین حوصله ش سر رفت و رفت بالا)
هانا:(بالا؟)
جونگ:(ببخشین الان باهاش تماس میگیرم که زود برگرده)
هانا:(کجا رفتن؟)
جونگ به راه پله ی کنار در اشاره کرد و گفت:( اونجا بانو ی من)
هانا لبخند زدو گفت:(امیدوارم سه کیونگ متوجه نشه)
هیونگ:(ناراحت میشن؟)
هانا:(ناراحت که.....کسی حق نداره به اونجا بره...حتی منو دخترا)
جونگ:(پس خداکنه متوجه نشن)
هانا:(بگذریم!....برای دیدن سویون اومدین درسته؟)
هیونگ:(نه!!!....پدر گفتن دوشیزه هانی)
هانا:(هانی؟....اوه بله...اصلن حواسم نبود....درسته دیروزم گفتن هانی....نمیدونم چرا این اواخر اینجوری شدم)
جونگ:(مادر بزرگ منم همینجوری شد)
هانا:(خب؟)
جونگ:(بعدش فراموشی گرفت....خیلی سخت بود براش....)
هیونگ هی لبشو گاز میگرفت تا جونگ ادامه نده ولی اون متوجه نبود...
جونگ:(ولی الان راحت شد)
هانا لبخندی از روی امیدواری زد و گفت:(یعنی خوب شدن؟)
جونگ:(نه!... دوماه بعد اینکه مثه شما شد  فوت کرد)
هیونگ محکم با کف دسش به پیشونیش زد و سرشو به علامت تاسف تکون داد.
لبخند هانا محو شد و گفت:(آهان....متاسفم)
جونگ که هیونگو دید فهمید گند زده و گفت:(ولی این ماله خیلی وقت پیشاس الان یه دستگاهایی در اومده که حتی سرطانم درمان میکنن....نگران نباشین)
هانا:(نه مشکلی نیس)

 

 
fgerstrt

 

اِهم! جونگمین خان ببخشید مزاحم خواب گرامیتون میشما! خیلی عذر میخوام! ولی .....
نمیشه که با این وضع لباس اومدین خونه شینهوا! میخوابین؟

نظرات شما عزیزان:

mehrn00sh
ساعت12:15---26 ارديبهشت 1391
سلام مژگان جان


افرین ابجی عکسات جدید بود ندیده بودم بازم بزار


sooora
ساعت13:20---24 ارديبهشت 1391
حالا خوبه نصف داستان رو خوندم...اصلا هم تو خماریش نمیمونم...هه هه هه!!!!
پاسخ:حالا تو هم لو بده! اصلا تقصیر خودمه که دادم بخونی! دیگه....


sooora 
ساعت13:54---20 ارديبهشت 1391
داستانت خیلی قشنگه...یه کم تندتر قسمتاشو بذار دیگه...خسیس...!!
پاسخ:اگه من تند تند بزارم که تو خماریش نمیمونی سورا خانم!


مهنا جووووووووون
ساعت17:55---8 ارديبهشت 1391
سیلوم! اجی جون! هه ! میدونم از این کلمه بدت میاد ولی میگم اجی اجی اجی جون! هه! اخیش دیلم خونک شد! بیخیال اجی جون! حرصت نگیره! ولی داستانت خیلی باحاله! فدای جونگمینم بشم که چقده خوشگل خوابیده ور پریده!
پاسخ:از مال شما که بهتر نیست ااااااااااااااااااجججججججججججججی ججججججججون! بعدشم کی گفته من از این کلمه بدم میاد؟


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات
پيوندها
  • GirLs GeNeRaTioN HouSe
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک اول ما رو با اسم please come back ss501 و آدرس ss-five-o-one-lovely.LXB.ir لینک کنید! بعد مشخصات لینک خودت رو در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 5
بازدید کل : 8649
تعداد مطالب : 4
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 5
بازدید کل : 8649
تعداد مطالب : 4
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

کد آپلود عکس